کد مطلب:164518 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:209

در غرایب حوادث عاشورا
از آن جمله خبری كه این فقیر، خود مشاهده نموده ام و تفصیل این مقال این كه: تربت مباركه ی كربلا تقریبا نظر به بعضی از اخبار در چهار فرسخ در چهار فرسخ از موضع مرقد مطهر است. و اما قبر مطهر، در این ازمنه از آن، خاك نمی توان برداشت، زیرا كه با گچ و ساروج بالا آورده اند. الحال كه سنه ی هزار و دویست و هشتاد و هشت هجری است و سنین متقاربه ی آن، قدری خاك می برند و در بالای قبر مطهر كه از ضریح چند پله برمی خورد تا به سر قبر برسد در بالای قبر می ریزند. بعد از آن به مرور دهور خواص از آن با شرائط برمی دارند. چند سال قبل را مرحوم آقا سید مهدی، خلف با شرف آقا سید علی، صاحب «ریاض» كه شرح كبیر است، نهایت در اصول مهارت و در زهد و ورع مسلم افاق بود؛ زیاد محتاط و عابد و متنسك وقتی مریض شد، خواست تربت خورده باشد، گفت كه تربت گل است و خوردن آن حرام، مگر آن تربتی كه از قبر مطهر باشد، به شهادت دو عادل. پس مرحوم حاجی ملا محمد جعفر استرآبادی و شیخ محمد حسین، صاحب «فصول»، غسل نمودند و لباس پوشیدند و به اندرون ضریح رفتند. صاحب فصول در میان در ضریح ایستاد و از روی حیا پیش نرفت و حاجی ملا محمدجعفر از پله ها به زیر رفت و یك چنگ از آن خاكی كه بالای قبر مطهر ریخته برداشت با شرائط و دعا و به نزد آقا سید مهدی رفتند و اقامه ی شهادت نمودند. و به قدر یك نخود خورد و شفا یافت. و به قدر یك نخود از همان تربت به این فقیر، مؤلف این كتاب، رسید. از خواص آن تربت آن بود كه من، خود، مشاهده


كردم كه در روز عاشورا تر می شد و دیگران هم كه دارای آن تربت بودند آن را مشاهده كرده اند.

و علامه ی دربندی در كتاب اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات در مجلس پانزدهم نوشته است كه:

درختی در قریه ای از قریه های شام است، چون روز عاشورا می شود از آن درخت خون جاری می شود [1] .

و صاحب«مخزن» نوشته است كه:

در سالی كه به زیارت مكه ی معظمه مشرف می شدم، رسیدم به شهر حمآء و در آن شهر در میان باغات، مسجدی است مسمی به مسجد الحسین. چون وارد آن مسجد شدم، ملاحظه نمودم كه پرده بر دیوار شبستان آویخته اند و در عقب آن پرده مشاهده نمودم كه سنگی بر دیوار او نصف نموده اند مورب، و گودی در وسط آن سنگ است، به قدری كه گردن قرار گیرد. و در وسط آن گودی نیز دو اثر است به قدر دو شاهرگ گردن، و خون منجمدی در وسط آن سنگ است. از خادم آن مسجد پرسیدم كه این سنگ و این خون چیست؟ گفت: وقتی كه سر مبارك سیدالشهداء را به شام می بردند، در این منزل بر روی سنگ گذاشتند و آن سر مبارك در این سنگ تأثیر نمود و گودی از آن است. و آن دو اثر در تحت گودی است، اثر رأس دو شاهرگ گردن مبارك آن جناب است. و مكرر من در این شبستان صدای قرائت قرآن می شنوم. و چون شب عاشورا از نصف می گذرد، یك نوری از وسط شبستان ظاهر می شود و می رود در گودی این سنگ پنهان می شود. پس از آن موضع این دو شاهرگ، خون بیرون می آید. چون كسی آن خون را برنمی دارد، لهذا منجمد می شود و خشك می گردد. و


مدت هفت یا هشت سال است كه من در این مسجد خادم می باشم، و در هر سال در سحر در شب عاشورا این خون جاری می شود و اشخاصی كه در سنوات سابقه خادم این مسجد بودند، آن ها نیز به این نحو مذكور می نمودند. و چون حقیر از مسجد بیرون آمدم و در میان بازار حمآء مروری نمودم، از بعضی از كسبه ی آن شهر از این واقعه پرسیدم گفت: این واقعه معروف است.

ایضا منقول است كه در بعضی از بلاد روم در كوهی صورت شیری است از سنگ، و در هر سال چون عاشورا در آید، از دو چشم آن شیر دو چشمه از خون جاری می شود و تا شب منقطع نمی شود. و مردمی كه در حوالی آن كوه سكنی دارند، در آنجا جمع می شوند و تعزیت اهل بیت را برپا می كنند.

ایضا منقول است كه:

در وقتی كه لشكر ابن زیاد و اهل بیت و سرهای شهداء را به شام می بردند چون به نزدیك موصل رسیدند، كسی را به نزد امیر فرستادند كه: شهر را بیارای كه سرهای اهل بیت را می آوریم، با اهل حرم. و به مردم بگو كه طرب نمایند. امیر موصل چون مردی بود كه یكجا از خدای تعالی یاغی نبود، به اهل موصل گفت كه اگر ما مرتكب چنین امری شویم، البته عذاب بر ما نازل خواهد شد،پس باید آذوقه به جهت ایشان فرستاد و نگذاشت كه ایشان داخل شهر شوند. و اهل موصل همگی با وی متفق شده چنان كردند. و لشكر در یك فرسخی فرود آمدند. و در آن جا سر مبارك آن جناب را بر سنگی نهاده بودند، قطره خونی از سر مبارك آن حضرت بر آن سنگ چكیده بود. و هر سال روز عاشورا از آن سنگ خون تازه می جوشید، و شیعیان از اطراف و جوانب در آنجا جمع می شدند و مراسم تعزیت به جای می آوردند و آن سنگ همچنین بود تا زمان عبدالملك مروان. و به امر او آن سنگ را از آنجا برداشتند و دیگر كسی از آن نشان نداده و اما در آنجا گنبدی ساختند و آن را «مشهد نقطه» نام كرده اند. و هر سال در ماه محرم مردم به آنجا می روند و تعزیت برپا می دارند.


ایضا، در سنه هزار و دویست و پنجاه و چهار، در عصر روز عاشورا، در سمنان، در رودخانه ای كه در خارج شهر می باشد، آنچه از سنگ در آن روز از آن رودخانه برداشتند خون آلود بود و از او خون مترشح بود. هر چند كه خون را پاك می كردند باز خون ترشح می كرد.

و شیخ فخرالدین طریحی در كتاب منتخب از طریق اهل بیت روایت كرده است كه:

چون جناب سیدالشهداء را شهید كردند، و بدن مطهرش را در صحرای كربلا، در میان خاك و خون انداختند و خون از بدن منورش جاری بود كه ناگاه مرغ سفیدی آمده و خود را به خون آن مظلوم آغشته نمود و پرواز كرد؛ و خون از او می چكید پس در اثناء راه، مرغان چندی را ملاحظه نمود كه بر شاخهای درختان نشسته اند و به ذكر و آب و علف و دانه مشغولند. آن مرغ سفید به آن مرغان گفت: وای بر شما! آیا مشغول می باشید به امور باطله ی دنیا و ذكر آن امور منهیه و حال اینكه حضرت امام حسین در صحرای كربلا بر روی ریگهای گرم بی غسل كفن افتاده است با لب تشنه و سر بریده و خون او می ریزد؟! چون مرغان آن كلمات را شنیدند، پرواز نمودند به سمت كربلا. چون به قتلگاه رسیدند. ملاحظه نمودند بدن منور آن حضرت را كه بی سر بر روی ریگهای گرم، بی غسل و كفن افتاده است و اسب بر بدن منورش تاخته اند و استخوانهای آن مظلوم را خورد كرده اند و جنیان بر او ناله می كنند و وحشیان صحرا به زیارت او آمده اند. چون آن مرغان این حالت را دیدند. یك دفعه صیحه كشیدند و صدا به گریه و زاری بلند نمودند، و فریاد وا بثورا بلند نمودند، و خود را بر خون آن مظلوم انداختند، و به خون آن سرور خود را آغشته نمودند و هر یك به ناحیه ای پرواز نمودند تا خبر شهادت آن مظلوم را به آن ناحیه رسانند. از قضا، مرغی از آنها به سمت مدینه ی رسول خدا پرواز نمود و خون از بال و پر آن می ریخت. چون به مرقد منور حضرت پیغمبر رسید، بر دور قبر آن


سرور گردید و به ندای بلند آواز داد كه: آگاه باش كه كشته شد حسین در كربلا! آگاه باش كه غارت شد اموال حسین در كربلا! آگاه باش كه ذبح شد حسین در كربلا! چون مرغان آن حالت را مشاهده نمودند، به دور آن مرغ جمع شدند و گریه و زاری و نوحه می نمودند. چون اهل مدینه این حالت را مشاهده نمودند، به فزع آمدند. و بعد از آنكه خبر قتل آن حضرت را شنیدند. دانستند كه آن مرغ خبر شهادت را آورده بود. و آن مرغ خون آلوده بعد از طواف مرقد منور و نوحه و زاری و ابلاغ خبر شهادت پرواز نمود، و بر سر درختی قرار گرفته و در تمامی آن شب بر امام مظلوم گریه و زاری می نمود. و از اتفاقیات، شخصی یهودی دختری داشت كه كور و شل بود و به ناخوشی جذام نیز گرفتار، به نحوی كه آن جذام به همه ی بدن او احاطه نموده بود و از خوف سرایت آن ناخوشی آن دختر را از مدینه بیرن كرده بودند به بستانی كه آن مرغ بر سر یك درخت آن قرار گرفته بود. و هر شب آن یهودی نظر به محبت پدری به نزد آن دختر می رفت و به تسلی آن مریضه مشغول می شد. از قضا، در آن شب شغلی به جهت آن یهودی بود كه نتوانست نزد آن دختر رود. آن دختر چون منتظر پدر بود دید كه پدر نیامد خوابش در ربود. چون هنگام سحر در رسید، صدای گریه و ناله ی آن مرغ به گوش او رسید. آن علیله خود را بر روی زمین غلطانید تا خود را بر روی زمین به زیر آن درخت رسانید. هر چه آن مرغ ناله می كرد آن دختر نیز با دل محزون و غمین متابعت می كرد و در همین حال هر دو مشغول ناله و زاری بودند كه ناگاه قطره ای از آن خون بر چشم آن دختر چكید و چشمش دفعتا روشن گردید و قطره ای دیگر بر چشم دیگرش چكید آن نیز بینا گردید و قطره ای بر دستهایش چكید فورا شفا یافت، و قطره ای بر پاهایش چكید همان لحظه صحیح شد. پس هر قطره ی كه بر بدنش می چكید آن را بر بدنش می مالید تا اینكه به سبب آن خون مطهر جمیع بدن آن دختر سالم گردید. چون صبح شد، آن شخص یهودی سراسیمه وار به جهت اطلاع حال دختر وارد آن بستان گردید. چون ملاحظه نمود، زنی در نهایت صحت و


عافیت دید او را نشناخت. پرسید كه دختر بیماری در این بوستان داشتم آیا خبری از او داری؟ آن دختر گفت: به خدا سوگند منم دختر تو! یهودی چون آن كلام را شنید، بیهوش شد. چون به هوش آمد، كیفیت را پرسید. آن دختر واقعه را نقل نمود و آن مرغ را به آن یهودی نمود. یهودی دید كه مرغ خونین غمناكی با ناله ی سوزناكی بر شاخ درختی نشسته است. گفت: ای مرغ، تو را سوگند می دهم به آن خدائی كه تو را آفریده است با من سخنی بگو! ناگاه آن مرغ به قدرت حق تعالی كیفیت خود را حكایت كرد، و به شهادت آن امام مظلوم را بیان نمود. چون شخص یهودی این واقعه را شنید تعجب كرد گفت: اگر حسین صاحب قدر و منزلت عالی نبود، هر آینه در خون او شفا نبودی. پس آن یهودی مسلمان شد و پانصد نفر از اقوام او به بركت خون آن مظلوم اسلام آوردند [2] .

و صاحب «مناقب» از حضرت سید سجاد روایت فرمود كه:

چون آن امام مظلوم را شهید كردند، غرابی خود را به خون آن حضرت آغشته نمود و به جانب مدینه پرواز كرد و بر دیوار خانه ی فاطمه ی صغری، دختر حضرت امام حسین، قرار گرفت. چون فاطمه سر خود را بلند نمود، نظرش بر آن غرب خون آلود افتاد. فی الفور گریست؛ گریستن شدیدی و این اشعار را بیان فرمود:

نعب الغراب فقلت: لمن تنعاه ویلك یا غراب؟

این غراب خبر مرگ كسی را آورده است؟ به او گفتم وای بر تو! خبر مرگ كه را آورده ای، ای غراب؟

قال: الامام. فقلت: من؟ قال: الموفق للصواب.

گفت: خبر مرگ امام آورده ام. گفتم: كیست آن امام؟ گفت: آنكه توفیق صواب یافته است.


ان الحسین بكربلا بین الاسنة و الضراب.

به درستی كه حسین در كربلا در میان ضرب نیزه و شمشیر است.

فابكی الحسین بعبرة ترجی الا له مع الثواب.

پس گریه كن برای حسین، به اشك چشم خود، اگر امید ثواب خدا داری.

قلت الحسین فقال لی حقا لقد سكن التراب.

گفتم: كار حسین به كجا رسید؟ گفت: به راستی می گویم كه خاك را مسكن خود قرار داد.

ثم استقل به الجناح فلم یطق رد الجواب.

پس از آن قوت پر آن مرغ كم شد و طاقت نداشت رد جواب را.

فبكیت مما حل بی بعد الدعآء المستجاب.

پس گریه كردم از آنچه بر من وارد شد بعد از دعائی كه مستجاب.

چون اهل مدینه این را شنیدند، گفتند: این دختر، سحر عبدالمطلب را تازه كرد. و زمان قلیلی كه گذشت، خبر شهادت آن حضرت رسید. بعد از آن دانستند كه آن چه فاطمه فرمود حق بوده. [3] .

و در كتاب مخزن فرماید كه:

مسموعم شد كه یكی از آن مرغان كه پر و بال خود را به خون آلوده بودند آمد و بر سر درخت چناری نشست كه در قریه ی زرآباد رودبار از محال قزوین واقع است. (اكنون آن درخت باقی است؛ در جنب امام زاده علی اصغر). از آن سال تا به حال، در هر سال، در شب عاشورا یا روزش، از شاخش یا ساقش به قدر ذبح مرغی خون جاری می شود و از هر شاخی كه خون آید آن شاخ خشك می شود.

مؤلف كتاب گوید كه خون آمدن در ایام عاشورا از درخت در الموت نیز كرات


اتفاق افتاده. چنانكه در مسكن خودم در تنكابن از درختی كرات در عاشورا خود مشاهده نمودم.

و علامه ی دربندی حكایت فرمود در كتاب اسرار الشهادة كه:

اهل قریه [ای] از قرای حیدرآباد دكن كه از بلاد ملك هند است، گودی مدوری حفر می كنند كه مكسر [4] آن قریب به صد ذراع است. پس از آن، قطع می كنند درخت بزرگی را از بیخش، از درختی های تمر هندی. پس آن را خرد می كنند و در آن گودی می ریزند. پس در شب هفتم محرم آتش در آن می افروزند. پس همه ی آن گودی آتش افروخته می شود، به نحوی كه بعضی بر بعضی موج می زند در شب عاشورا. پس اهل آن قریه از منازل خود بیرون می آیند در نزدیك نصف شب. پس غسل می نمایند مردان از پیران و جوانان و ممیزین از كودكان، از آب چاهی كه در آنجا است. و مسمی به «بیت العاشورا» است. پس هر یك لنگی به كمر محكم می بندند كه ستر عورت ایشان نماید. پس با پای برهنه روان و فریادكنان و نوحه كنان بدین نحو ذكر گویانند:«شاه حسین، شاه حسین» و در پیش روی ایشان علمها بلند است تا به نزدیك آن گودی آتش می روند. و در اطراف آن گودی مردان چندی باشند كه با بادزنها آتش را باد می زنند، تا روی آتش از خاكستر صاف شود. و شدت آن آتش در آن زمان بی نهایت است، به نحوی كه پرنده در هوا در محاذی [5] آن آتش تا بیست ذراع بریان می شود. با اینكه آتش درخت تمر هندی بسیار شدت و حدت تندی دارد، به نحوی كه اگر ذره ای از آن به بدن حیوانی برسد در همان لحظه چنان می سوزاند كه تا به استخوان برسد، و چون مردمان به پهلوی آن گودی رسیدند، در حالتی كه «شاه حسین، شاه حسین» گویانند. اول بزرگ


ایشان كه در دست او نیزه است داخل آتش می شود؛ پس آن قوم او را متابعت می كنند و فریادزنان و نوحه كنان و ذكرگویان به لفظ «شاه حسین، شاه حسین» داخل می شوند در آتش به پایهای خود، پس در روی آتش راه می روند، مانند این كه در زمین راه روند بدون اینكه پایهای ایشان در آن آتش فرو رود، و بدون اینكه آن آتش در پایهای ایشان تأثیر نماید. [6] .

و علامه ی دربندی فرموده كه:

خبر داد مرا به این حكایت سید اجل، عالم فاضل، تقی و كامل، صالح نقی، سید محمد علی مولوی دكنی هندی، كه از جمله ی دوستان من و اوثق ثقات اصحاب من است. و آن سید بارها آن را دیده، بلكه در اوائل عمر خویش در همان قریه سكنی داشت. پس از آن منتقل شد به سوی حیدرآباد و در آنجا اقامت نمود [7] .

و ایضا علامه ی دربندی - اعلی الله مقامه - از همین سید مزبور حكایت داشته كه:

در این سفرم از بلدم به سوی مشاهد مشرفه امر عجیبی را مشاهده نمودم كه مانند حكایت قریه ی حیدرآباد بود. بیانش اینكه:در شب عاشورا به قریه ای از قرای بلده ی «منبئی» از بلاد ملك دكن از هند در منزلی فرود آمدیم و با حالت اندوه نشسته بودیم. ناگاه فریاد اهل آن قریه بلند شد، و صدای «حسین، حسین» می شنیدیم. پس برخواستیم و به جمع ایشان رسیدیم دیدیم كه می خواهند كه علمی را كه در بالای برجی نصب شده است فرود آورند. پس آن را به زیر آوردند و ایشان نوحه می كردند و فریاد می كردند و سینه خود را می كوبیدند. پس رفتند به جانب گودی كه پر از آتش برافروخته بود؛ و در اطراف آن جماعتی كه سینه های خود را می كوبیدند، پس آن دو فرقه با هم


ملاقات نمودند. پس دیدم مردی را كه در دست او چیزی است مانند كفگیر بزرگ و به آن، آتش را از آن گودی برمی دارد و به صحرا می ریزد واین جماعت با پای برهنه در آن آتش راه می روند و به دور هم حلقه می زنند و سینه ها را می كوبند. تا اینكه بعضی از رفقای ما كه مسافر بودند آن ها نیز در آن آتش مانند آن طائفه راه می رفتند و پس از انقضاء آن قضیه از آنها سؤال نمودم از كیفیت نسوزانیدن آنها، قسم یاد نمودند كه ما در آتش راه می رفتیم مانند اینكه بر زمین سرد راه رویم [8] .

ایضا علامه دربندی حكایت كرد كه برای من بعضی از مولفین حكایت داشتند كه بلاد ماچین رفته بودند و چند سال در آن جا ساكن بودند او گفته كه:

اهالی ماچین بت پرست باشند و از اهل كتاب نیستند. و از اهل اسلام قریب به چهارصد خانوار از اهل سنت و عامه باشند و طائفه ی كمی از شیعه در آنجا باشند كه قریب به سی، چهل خانوار باشند. و عادت شیعه بر آن جاری شده كه برای عزاداری حضرت سیدالشهداء از اول محرم تا روز هفتم چوبهای بسیار و هیزم بی شمار جمع می نمایند، در میان میدان وسیعی كه در آنجا است. و چون روز هفتم می شود، به آن هیزم و چوبها آتش می افروزند تا روز عاشورا، كه در آن روز آن میدان مانند دریائی از آتش می شود كه موج می زند. پس در روز عاشورا جمع می شوند در مسجدی كه نزدیك آن میدان است. پس برهنه می شوند جز این كه ساتر عورتی برمی دارند و حلقه حلقه می ایستند و قاری ایشان مراثی می خواند و ایشان بر سر و سینه می زنند. چون مدت یك ساعت گذشت و سوزش قلب ایشان بی نهایت شد، پس یك دفعه به نحو اجماع داخل در میدان آتش می شوند و فریادزنان و نوحه كنان بر سینه ها می زنند و در آتش راه می روند و پایهای ایشان در آتش فرو می رود در بعضی از مكانها تا


نصف قد انسان و در بعضی تا زانو، و آن آتش بر ایشان سرد و سلامت است. پس، از یك جانب میدان به جانب دیگر می روند و به همین احوال تا غروب آفتاب اشتغال دارند تا اینكه آن آتش همه خاكستر و خاموش گردد [9] .

و از این قبیل از غرائب بسیار است: از آن جمله حدوث هموم و احزان است در روز و شب عاشورا. و باید دانست كه، نسوزانیدن آتش در روز و شب عاشورا و حدوث سائر حوادث برای عزاداری بر حضرت سیدالشهداء است. از آن جای كه داب [10] و دیدن اهالی روزگار بر آن جاری است كه عزادار تغییر حالت می دهد و آتش، حالت آن احراق و سوزانیدن است؛ از این باب برای عزا گرفتن بر آن مظلوم نمی سوزاند و باید دانست كه حكمت باطنه ی این غرایب چند چیز است:

اول اینكه: این غرایب دلالت دارد بر حقیت اسلام و حقیت دین امامیه.

دوم اینكه: آنها دلالت بر نبوت خاصه و ولایت مطلقه ی سایره ی در جمیع ممكنات. یعنی اشیاء مضمحل و متأثرند، در مقام مشیت و اراده ی امام، و همه فرمان بردارند و وجود ایشان به طریق غایت پرتوی از انوار و اشعه ی وجود ائمه ی اطهار می باشد و در هر زمان كه اندوه و حزن بر ساحت قلوب آن برگزیدگان حضرت آفریدگار روی می دهد همه ی موجودات به اختیار و به غیر اختیار و بی شعور و باشعور همه به تزلزل در می یابند، و همه مغموم و مهموم و اندوهگین می شوند. مانند اینكه اگر به قلب المی وارد آید، آن الم به همه ی اعضاء ساری است. و امام نیز قلب عالم امكان است.

سوم اینكه: این غرایب از باب اتمام حجت است بر كافرین و مخالفین دین مبین. یعنی كسانی كه در بذل جهد و تتبع مقصرند: (لیهلك من هلك عن بینة و یحیی


من حی عن بینة) [11] .

چهارم اینكه: این غرایب از باب الطاف است بر كسانی كه عوام و مستضعفین از شیعه می باشند؛ كه بدین اسباب، عقاید ایشان در غایت احكام شود سیما با طول غیبت امام عجل الله فرجه و صلی الله علیه و روحی له الفدآء، خصوصا با غلبة دول باطله و سلطنت فسقه ی كفره ی فجره.

پنجم اینكه: این غرایب دلالت دارند بر بزرگی شأن حضرت سیدالشهداء كه بالمعاینه خلایق بدانند كه بعد از مرتبه ی جناب ختمی مآب، از آل اطهار آن جناب كسی برتر نیست.

ششم [اینكه]: برای دلالت بر آن است كه دنیا عزاخانه ی آن جناب است؛ و دنیا برای او مخلوق شده است. چنانچه قول آن جناب در شهادت علی اكبر: «علی الدنیا بعدك العفا» بر آن گواه است.

هفتم اینكه: این امور برای ترغیب خلایق است به عزاداری.

و باید دانست كه غرایب عاشورا بر چند صنف است: یكی اینكه سماویه است و یكی ارضیه و هر یك بعضی از آنها دائمه و بعضی متجدده و بعضی در همان روز عاشوراء قتل آن جناب تخصیص داشته و بعضی مختص به ایام محرم است و بعضی مختص به بقعه ی خاصی است و به مكان معینی اختصاص دارد. و از امور دائمه سرخی آسمان است.

لمؤلفه:



روز عاشورا دل ما را شكست

رشته حبل المتین دین شكست






ركن ایمان خانه دین شد خراب

آتشی افكند اندر شیخ و شاب



وه! چه روزی تار، چون دیجور شام

تار از وی دیدهای خاص و عام



بانگ هیهات عطش از هر كنار

شورشی افكند اندر روزگار



نوجوانان را خضاب از خون عذار

سر به نی تن در بیابان پارپار



نو خطان بر پشت لبها سبزه زار

رنگ از خون خال و خط در كارزار



مهر شد آذر فروز دشت جنگ

عرصه بر آل پیمبر گشت تنگ



صار حر الشمس فی وقت الضحی

مثل حر واقع یوم الجزاء



احرق الاكباد من آل الرسول

لم یكن اصلا الی مآء وصول



عترة البر النبی المصطفی

رأسهم قد جال فی رأس القنا



اغمس الاجسام فیه بالدماء

كم قتیل او حریق بالظمآء



اسخن الابدان من حر العطش

لم یكن مآء لهم حتی یرش



صوت الاطفال بالصوت الحزین

یا ابانا ائت بالمآء المعین



كشتگان افتاده یك سر بی لباس

تن برهنه خوار در انظار ناس



شاه دین تنها در آن دشت ستیز

پیكرش از تیغ دشمن ریز ریز



خشك از لب تا جگر از قحط آب

از فراق نوجوانان دل كباب



جاهد الاعد افریدا بالسهام

حین ما یاتیه كالمطر السهام



حمله كردی بر سپاهی یكتنه

برو هر گه میسره بر میمنه



الا لعنة الله علی الظالمین.



[1] اسرار الشهادة : 429.

[2] منتخب الطريحي : 108.

[3] بحار الانوار 171:45.

[4] مكسر:«تكسير»: در اصطلاح مهندسان بمعني مساحت مستعمل است.

[5] محاذي: رو به رو، مقابل، مواجه.

[6] اسرار الشهادة : 543.

[7] اسرار الشهادة : 543.

[8] اسرار الشهادة : 543.

[9] اسرار الشهادة :543 و 544.

[10] داب: عادت.

[11] انفال 42:8.